همیشه با دل تنگ و تپیده می آیی
تو مثل حرمت اشکی چکیده می آیی
همیشه با دل خونین و خاطری غمگین
تو مثل سرخی خونی به دیده می آیی
گهی شبیه خزنده خزید و خواهی رفت
ولی شبیه کسی که گزیده می آیی
دمی چه بی خبر و ناگهان شبیه نسیم
به روی پیکر سردم وزیده می آیی
گهی تو خسته و بی حال وساکتی انگار
که از مسافت دوری رسیده می آیی
و اینکه بعد شب تیره و غم آلودم
تو مثل روشنی یک سپیده می آیی
چه شد شکوفه و برگت به زیر تیر تگرگ؟
درخت بی گل و برگی-تکیده می آیی !
شبی تو در پی من در میان این مردم
شبیه آدم -آدم ندیده- می آیی ..
جعفر مقیمیان
دیگر اشعار : جعفر مقیمیان
نویسنده : علیرضا بابایی